ماه تیسا کوچولوماه تیسا کوچولو، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

ماه تیسا کوچولو

ماه تیسا کوچولو

روز عاشورا

ماهی کوچولو ببخشید که یک ذره دیر شد اخه داداشی وارد دبیرستان شده و یک کمی کارش سخت شده . روز دوم سوم محرم بود که بابایی یه تبل برات خرید و تو از اون روز به من میگفتی که بیا بریم من تبل بزنم اما هر موقع می خواستیم بریم یه کاری پیش می اومد. تا روز عاشورا که بابایی گفت بریم هیاتی که تو محله ی قبلی مون هست. تو هم خیلی خوش حال شدی زود رفتی حاضر شدی و رفتیم. توی هیات خیلی تبل زدی و گاهی هم تبلت رو ول میکردی و سینه می زدی اما شب که می خواستیم بریم خونه دسته های تبلت گم شد وکلی ناراحت و ما هم هرچه دنبال گشتیم نتونستیم او نا رو پیدا کنیم ...
2 آذر 1392

مسافرت تابستانی

یه چند وقتی بود که می خواستیم به مسافرت بریم اخه داداش مهدی داره به دبیرستان میره و یه کمی کارش زیاد میشه به خاطر همین روز سه شنبه بود که تصمیم گرفتیم به شمال و شهر بابلسر بریم توی راه هر موقع به ماه تیسا میگفتیم که میخواهیم بریم شمال و دریا نمی دونست دریا چی هست و فکر می کرد  دریا یه چیزی مثل استخر هست. از اول که رسیدیم ماه تیسا با  محمد امین و عرفان کلی بازی کرد. از آب بازی توی دریا گرفته تا شن بازی و... خلاصه از همه بیشتر به ماهتیسا کوچولو خوش گذشت و روز جمعه بعد از ظهر بود که به تهران رسیدیم این قلعه رو ماه تیسا کوچولو با بابایی درست کردند ماه تیسا با محمد امین و عرفان کلی شن بازی کردند ماه تیسا کوچو...
27 شهريور 1392

مسافرت نوروزی

امسال ما عید نوروز رفتیم خونه ی دوست بابام تو شمال و چون این اولین مسافرتی بود که ماهی کوچولو متوجه می شد ما هم سعی کردیم که به ماه تیسا خوش بگذره   امیدوارم بهت خوش گذشته باشه خواهر کوچولوم ...
17 شهريور 1392

روز دختر

گلهای بهشت سایبانت یک دسته ستاره ارمغانت یک باغ پر از گلای نرگس تقدیم به قلب مهربانت. خواهر عزیزم روزت مبارک ...
16 شهريور 1392

سفر به قزوین

چند هفته ای بود که میخواستیم به قزوین بریم و بالاخره روز پنج شنبه صبح با علی اقا دوست بابا به انجا رفتیم و ماه تیسا هم با دوستش یکتا کلی بازی کرد از آب بازی توی موتور آب گرفته تا خاله بازی...و خلاصه کلی بهش خوش گذشت و ساعت دو ونیم شب به تهران رسیدیم. این هم چند تا عکس که ماه تیسا کوچولو توی باغ گرفته. ...
16 شهريور 1392

گردش ماه تیسا و خاله اتنا

چند روز پیش خاله اتنا به ماه تیسا گفت که بیا باهم بریم بیرون ماهی کوچولو اول گفت نه اما بعد با هم به یک بازارچه که مخصوص حمایت از بیمار های مبتلا به سرع بود رفتند. توی بازارچه سرگرمی های زیادی برای بچه ها بود از مسابقه ی نقاشی و قرآن گرفته تا وسایل بازی و... ماه تیسا هم دوست داشت که سوار قطار بشه و خاله اتنا هم ماه تیسا رو سوار کرد و ازش عکس گرفت وقتی ماه تیسا اومد خیلی بهش خوش گذشته بود. ...
6 شهريور 1392

کلاس قرآن

چند وقتی بود که ماه تیسا و دوستش یکتا می خواستند به کلاس قرآن برن و چند روز پیش مامانی ماه تیسا رو توی کلاس قران ثبت نام کرد الان هم خانمی سوره ی ناس رو با لهجه ی عربی حفظ کرده و داره سعی میکنه سوره ی فلق رو یاد بگیره ...
30 مرداد 1392

سفر به بروجرد

چهارشنبه شب بود که ما با دوست های بابایی به بروجرد رفتیم و چند روزی در آنجا بودیم. ماهی کوچولو هم با دوستش یکتا کلی بازی کرد از شنا توی استخر گرفته تا خاله بازی و...که خیلی هم به خانمی خوش گذشت و روز جمعه شب بود که به تهران اومدیم ودر راه برگشتن به قم رفته و زیارت کردیم و ساعت چهار صبح به تهران اومدیم. ...
22 تير 1392